شور شیدائی -اشعار Farzaneh Sheida

اشعار فرزانه شیدا - fsheida-f.sh

شور شیدائی -اشعار Farzaneh Sheida

اشعار فرزانه شیدا - fsheida-f.sh

¤¤¤ پشت تصویر سیاه زندگی ¤¤¤

 

 

¤¤¤  پشت تصویر سیاه زندگی ¤¤¤

پشت تصویر سیاه زندگی
همه چی آروم آروم فنا میشه
بخودم میخندم از بس که دلم
باز میگه: دنیا پر از وفا میشه
طفلی دل! از بسکه ساده دل بوده
تو خیالش رنگ بی وفائی نیست
همه دنیاش پر عاشقی شده
برا اون دنیا واسه جدائی نیست
طفلی دل که صدبارم اگه شکست
باورش نبود جفا هم همینه
آسمونش اگه آفتاب اگه ابر
بخوش میگفت که زندگی اینه
باورش نبود که آدما همه....
با دلای سنگی شون زاده شدن
رسم عاشقی مرام دلها نیست
واسه دل شکستن آماده شدن
باورش نبود که وقتی واسه عشق
همه هستی شو هم رو میکنه
آب از آب تکون نمیخوره آخه
هرکسی با بدی هاش خو میکنه
دیگه فرقی ام نداره دیگری
پیش پاش قلبشو قربونی کنه
شایدم توُی دلش بازم میگه
بهتره این دلو زندونی کنه
اگه راستشو بخوای بهت بگم
گرچه هرچیز ی یه اندازه داره
دل ما ولی توی زندون غما
حالا هرروز ترکی تازه داره
اما ما قربونی همین دلیم
اینه که بازی دنیا مال ماست
تا میشد هرکسی قلب ما شکست
شاهد حرفای من همون خداست
شاهد حرفای من همون خداست.  

 چهارشنبه 21 فروردین1387 
¤¤¤  شعر از فرزانه شیدا   ¤¤¤ 


ز حال من چه می پرسی؟!!

 

 
 
 ز حال من چه می پرسی؟!!
 
 
 
ز حال من چه می پرسی ، توای غافل ز غمگینان
 
 
منم تنها ترین تنها،‌  ز درد سینه ام بی جان
 
 
بّود روزم شب واین شب، بّود ظلمت گهی تاریک
 
 
حصار بی کسی دورم ، ره امید من باریک
 
 
سروده خنده ام:  هق هق ، و سیل اشک من دریا
 
 
مرا آواره گی ؛گردش؛ ، سفر با قلب خوش ؛رویا؛!
 
 
سرایم دشت بی پیکر ‌،  بخاک تشنه ای مفروش
 
 
چراغم در ؛سما ؛ ماهی ، که با ابری شده خاموش
 
 
نگاهم  انتظاری  تلخ، پناهم   بی پناهی ها
 
 
سکوت دل همه فریاد ،  گناهم بی گناهی ها
 
 
دلم یک شیشه ی نازک ، طپشهایش بسان سنگ
 
 
همه یاران من دشمن ، به ظاهر  با دلم همرنگ!
 
 
سلام دیگران با من ،‌  بواقع همچو یک نفرین
 
 
سخن با قلب من طعنه، بظاهر با دلم غمگین!
 
 
محبت با دلم  حیله، نوازش چون خراش چنگ
 
 
وفا با قلب من تزویر،  صداقت با دلم نیرنگ
 
 
مرا نور جهان ظلمت ،درخشش تیغه ی خنجر
 
 
به محفل گفتگو ها جنگ ، مرا تنهائیم سنگر!
 
 
حراّرت بر دلم آتش ،  نسیم صبح  من طوفان
 
 
مرا همدر یک انسان! ولی در باطنش شیطان!
 
 
مرا عشق جهان ، هجران؛ سرای آرزو حرمان
 
 
مرا پیوند دل زنجیر ، سزای  عاشقی  زندان!
 
 
زحال من  چه می پرسی ، ندانستن گهی خوب است
 
 
چه سودی پرسش از قلبی، که در فریاد وآشوب است!!
 
 
بحال خود رهایم کن ، که تا میرم به کنچ غم
 
 
چو پاسخ را نمیگیری، بُکن این پرسش خود کم!!!
 
 
جوابی را اگر خواهی... درون دیده ام  بنگر
 
 
بخوان دل را، ز چشمانم ، سپس چون دیگران بگذر!!!
 
 
سروده فرزانه شیدا