شور شیدائی -اشعار Farzaneh Sheida

اشعار فرزانه شیدا - fsheida-f.sh

شور شیدائی -اشعار Farzaneh Sheida

اشعار فرزانه شیدا - fsheida-f.sh

خونین دل

 

 

______خونین دل از : ف.شیدا______

اهل حساب وکتابی نبوده ام
وقتی حسابدارِ دلِ ما , جهان ماست
وقتی که درگه آخر, « سرای» ما:
درروزِ واپیسنِ , آستانه ی «دَر» خداست

دو بر توان دو , نکردم , نه هیچ دم
کز خود , طلب , به رسیدن کنم به خیر
دو بر دوی, ضربم ,چو شد چهار
چاره نکرده ام , ره خود , بر خطای غیر

دوبردو ما , به توان ِچهار ما
بر ناتوانی پایم , سخن نگفت
دوبردو , داشتم , به منهای تنبلی 

زآن شب که پای تلاشی ,دلم نخفت

آری به روز وشب ِاین جهان خود

هرگز, حساب دلم, بی خدا نبود
هربار, کز سَرِغم , ناتوان شدیم
همواره دل بر سر جور و جفا نبود

در ضرب وجمع وبه تفریق ِ خوب وبد
دنیا , به چرخه ی خود میکند حساب
باشد ,که ما , بسازیم وُجور خلق
هرروزِ روز ,جهان را , کند خراب

هرروزِ ما , نه به لحظه ,نه ثانیه
گوئی گذر کرده به ساعات بیشمار
در تیک تاک ِ ساعت ِعمرِ تلا شِ ما
هر ثانیه گذری کرده از « هزار»

آری, چه فرتوت و پیرانه سر به دهر
عمری, زعمرِ کودکی وقلب ِ,جوان ,گذشت
دردفتر شعر وغزل, ناله کردیم
کس را خبر نشد, چه به ما درجهان گذشت

یارب به قدرت تو, این قلب ناتوان
هردم حساب خویش , زدنیا جدا نمود
امروز در سر دنیا چه بوده است ؟
این دم ,چگونه رهی, بهر ما گشود؟

ماندم که چه پرسم زاهل دهر
چون «آدمی» ,نه بینا بود ,نه کور
گاهی نگاه بر تو ببندد ,گهی به دهر
گاهی اسیر مستیِ سر بود وُ,گه غرور

آری, رَهی, که به ره دیده ام , کنون
ترسم روم ,که مبادا خطا روم

ترسم دراین جهان پراز گرگ وروبه هان

درحکم قضاوت خود ناروا روم


یارب! دلی ,که فقط غرق عاشقی ست
«شیدا دلی», به جهان بوده , پُر تلاش
اینک چو پرسم از دل « فرزانه » راه وچاه 

گوید که: بر « دل شیدا», مزن خراش


یارب بگو ,به چه سان ره روم , که باز
افتاده, پایِ اشک ِدلم ,پای مثنوی
باشد که ز اشکِ دل ِخون چکان ما
« آه » دل زخمی مارا تو بشنوی

یارب! دلی ,که فقط غرق عاشقی ست
«شیدا دلی», به جهان بوده , پُر تلاش
اینک چو پرسم از دل « فرزانه » راه وچاه
گوید که: بر « دل شیدا», مزن خراش

یارب بگو ,به چه سان ره روم , که باز
افتاده, پایِ اشک ِدلم ,پای مثنوی
باشد که ز اشکِ دل ِخون چکان ما
« آه » دل زخمی مارا تو بشنوی

______ فرزانه شیدا/1388- اُسلو/ نروژ_____
 

سروده ی تقدیمی من به جناب آقای « پوریا فرهمند »به پاس شعر زیبای ایشان از

سرکار خانوم زلفـا – انـوری

 

"  از یاد می بری "

از یاد می بری
تو برای سالها مرا از یاد می بری
تو تمام لحظه های سادگی را از یاد می بری
زیر باران دویدن ها را پرسه ها را
تـو نگاه مرا اشک های مرا از یاد می بری
ترس از دیده شدن پرسیده شدن
تو خاطراتمان را یک شبه از یاد می بری
با حرف تو خندیدن ؛ با اشک تو گرییدن
تو دردم را می دانی و از یاد می بری
ساحل را قدم زنان هزاران بار پیمودن
تو گرمای دستانمان را از یاد می بری
از عقربه ها ثانیه ها دزدیدن
برای لحظه ای با هم بودن را از یاد می بری
تـو تمام لحظه ها را ... تـــو مرا
ساده تر از اینها از یاد می بری
 

*****" دلهای پاک هرگز خطا نمی کنند
سادگی می کنند
و امروز
سادگی ؛ پاکترین خطای دنیاست " 

 ________شاعر: سرکار خانوم زلفـا – انـوری  _________ 

 www.puriya-a.blogfa.com 


www.puriya-godpanic.blogfa.com
باقی بقای خوبان ؛ آرزومند آرزوهایتان - پـوریا فـرهمند 

 

نیلوفر دهر

 


چونیلوفر...چو نیلوفر دلی وامانده در دنیای خاموشم
دلی جامانده در مرداب تنهائی
که بس درروزگار بی کسی ها
روز وشب همواره میکوشم
که شاید ره بیابم تا دم عرش بلند«او»....

که تنها جایگاه ایمنّ قلب نگونباری ست
که درجسم وتن خاکی
اسیر دردهای تلخ انسانی
به همواره زخود بیرون شود در نامرادیها
زتلخی ِغمین جانسپاری ها
ولی درجسم خود اما
اسیر این تن وامانده ی خاکی
ولی درنقشِ« بودن »همچون نیلوفر
بسی تنها
من آن جامانده در مرداب این دهرم
فراموش دلی, کز من نمیجوید
سراغی در دم هرخاطره... اندر خیال خویش
ومن , دراین اسارتها
و دل , دراین حقارتها
ز «بودن», ...
 درجهان ِ« هستیِ »غمناک ِخود
همواره بیزاریم
که گوئی دل اسیرِ یک « تن »خوار است
که گوئی بس گرفتار است
دلم پرواز میخواهد... زجسم مانده در مرداب تنهائی
نه چون نیلوفری درآب
که چون آن مرغ دریائی .
سروده ی ف.شیدا 

چهارشنبه 7بهمن ماه 1388 


 

 اُوسلُو- نروژ 27.01.2010