دیگر اما صدای نغمه ی اندوهم
را در پرواز های تنهائی سر
نخواهم داد
دیگر بر شاخ سبز امید جستجوئی
نخواهم کرد
میوه شادی را ...دیگر
بررخساره ی آبی حوض
نمیجویم....
وخورشید تابناک آتشین را .
دیگر بی تو نمیخوانم...
نمی خندم... نمی گریم .
آسمان پروازم ابری ست...
روزگارم غمناک
دل من بارانی ....
دل من بارانی ...
سروده ی فرزانه شیدا
هرگز اسیر واژه ی رویا نبوده ام
حتی به آندم که ... بالهای احساسم
در بیکرانه های آبی قلبت
سربه سودا میکشید
نه آندم نیز اسیر واژه ی رویا نبوده ام !
که حس درون ... فریادهای خویش را
بردلم ...خراشی میکرد ... خون آلوده ...
به پژواک صدائی ... که درونم ... را پر میکرد
وفریاد می کشید : رویا بس !!!!
و بس شد ...رویایم !!
در روزهای بی فردائی
که به بی تو بودن ... رسید !
واشکهایم ...پیش تر ازمن ...
به استقبال حقیقت... دوید
....آه...نه !
هرگز اسیر واژه ی رویا نبوده ام!!!
فرزانه شیدا
پنجشنبه 8 مرداد 1388