-
الیاف خاطره
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 02:36
از الـیاف خـاطـره بــود ....نـخهای اشـکم... که جـاودانـه تـرا می گریسـت... بـی آنـکه فـرامـوشت کـند!!! ف.شیدا =============== گوئــیا مــنو تــو ز خاطر رفــته ایم .. در جاده هـای مـه آلـود غــربــت.. که" رسیدن" را فــرامــوش کـرده اســت!!! اینـک ....در سـردی روزهـای بـی آفـتاب که نقش بی رنگ خورشید....بر بوم...
-
دوشعر = ( نه قدرم را تو دانستی نه من..)... (چراااااا)
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 02:31
نه قدرم را تو دانستی نه من قدر تو دانستم ولی با رفتن از کویت به رنج و غصه پیوستم ندانستم که هجرانت مرا ا ز پا در اندازد کنون نومیدم از دنیا چو آخررفتی از دستم دلم خواهد ز عمق دل بریزم اشک سوزانی چرا من با چنین شوری بدین حد بر تو دل بستم؟ ز درد سینه میسوزم ولی با تو زدل گویم که من در قلب خود جانا همیشه عاشقت هستم!!!!...
-
بنام یگانه هستی خداوند
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 02:27
سلام . برگ اول را بنام حضرت حق ورق می زنم بنام او که تنها یاور است و یگانه عشق بنام او آغاز میکنم که هرگز از درگاه محبتش دلی ناامید باز نمیگردد و یگانه عشق بنام پروردگار عشق خداوند خدایا خسته ای در غم اسیرم به نزدت بنده ای زار و حقیرم ترا در سینه می یابم خدایا هر آنوقتی سراغت را بگیرم ولی یارب دل ویرانه ء ما نباشد...