شور شیدائی -اشعار Farzaneh Sheida

اشعار فرزانه شیدا - fsheida-f.sh

شور شیدائی -اشعار Farzaneh Sheida

اشعار فرزانه شیدا - fsheida-f.sh

ز حال من چه می پرسی؟!!

 

 
 
 ز حال من چه می پرسی؟!!
 
 
 
ز حال من چه می پرسی ، توای غافل ز غمگینان
 
 
منم تنها ترین تنها،‌  ز درد سینه ام بی جان
 
 
بّود روزم شب واین شب، بّود ظلمت گهی تاریک
 
 
حصار بی کسی دورم ، ره امید من باریک
 
 
سروده خنده ام:  هق هق ، و سیل اشک من دریا
 
 
مرا آواره گی ؛گردش؛ ، سفر با قلب خوش ؛رویا؛!
 
 
سرایم دشت بی پیکر ‌،  بخاک تشنه ای مفروش
 
 
چراغم در ؛سما ؛ ماهی ، که با ابری شده خاموش
 
 
نگاهم  انتظاری  تلخ، پناهم   بی پناهی ها
 
 
سکوت دل همه فریاد ،  گناهم بی گناهی ها
 
 
دلم یک شیشه ی نازک ، طپشهایش بسان سنگ
 
 
همه یاران من دشمن ، به ظاهر  با دلم همرنگ!
 
 
سلام دیگران با من ،‌  بواقع همچو یک نفرین
 
 
سخن با قلب من طعنه، بظاهر با دلم غمگین!
 
 
محبت با دلم  حیله، نوازش چون خراش چنگ
 
 
وفا با قلب من تزویر،  صداقت با دلم نیرنگ
 
 
مرا نور جهان ظلمت ،درخشش تیغه ی خنجر
 
 
به محفل گفتگو ها جنگ ، مرا تنهائیم سنگر!
 
 
حراّرت بر دلم آتش ،  نسیم صبح  من طوفان
 
 
مرا همدر یک انسان! ولی در باطنش شیطان!
 
 
مرا عشق جهان ، هجران؛ سرای آرزو حرمان
 
 
مرا پیوند دل زنجیر ، سزای  عاشقی  زندان!
 
 
زحال من  چه می پرسی ، ندانستن گهی خوب است
 
 
چه سودی پرسش از قلبی، که در فریاد وآشوب است!!
 
 
بحال خود رهایم کن ، که تا میرم به کنچ غم
 
 
چو پاسخ را نمیگیری، بُکن این پرسش خود کم!!!
 
 
جوابی را اگر خواهی... درون دیده ام  بنگر
 
 
بخوان دل را، ز چشمانم ، سپس چون دیگران بگذر!!!
 
 
سروده فرزانه شیدا
 

¤¤¤ اندیشه¤¤¤

 

 

¤¤¤ اندیشه¤¤¤
پیوسته نقش غزل, آرمیده ی روح
در بیکران خاطررویائی دل است
پیوسته نقش ِحضورِخیالِ ذهن
درروحِ اندیشه های رها ئی به منزل است  


روحم حدیث غزل را چوسر دهد
نقاشی رخ عاشقانه, خوشکل است
جان را به گذرگاه روح میبرم, که دل
در آن به شوق رسیدنِ سینه , عاجِل است

آری خیال دلم ,بی نصیب فکر
در کوچه های درد ,اسیرِ شکستگی ست
فکر دلم , گرچه ز بارِ سفر پر است
آه ای دریغ ,جامه دان گذر های من , تهی ست

گفتند: بار سفر را, زمین گذار
گفتم: ز راه ِ نشستن , چه حاصل است؟
گفتند این «دل ِ شیدا »مزن به کوه ...
رفتیم ! گرچه که «فرزانه» ,عاقل است  


آندل که گوشه گرفته به کُنج غم
آنکس نشسته به منزلِ اندوه ,جاهل است
پرشد درون دلم پُر, به شوق ِراه
درپایِ آرزو,« نرفتن»! , چه مشکل است

من بیکرانه ی دلم را به فصل شوق
در فصل فصل دلم ساز میزنم
گاهی به سرمستی بودن, در «آن خیال"»
در مستی دلم , لبی به آواز, میزنم

از نقش اندیشه های ناب ِفراوانِ زندگی
روحم به رقص وبه شادی, به محفل است
پر کن َسر امید ,به ر ویای وصل وعشق
هر کس نبرده ثمر« زآن», چه غافل است  

اندیشه ام ! 

 اندیشه ای به سرامستی خیال
ای دل !حدیث قصه ی ما ,رنگ ساحل است
آبی تر از سمائیم وُ نیلی, به سبز روح
«رنگ محبتم »به بوم جهان ,رنگِ ِکامل است
باشد که عمر نسازد بما , که ما
خودسازگار جهانی به « بودنیم  »
روزی که «خط محبت» کشیده شد
دل را به موج های دریای دل ,زنیم
وقتی که عمر,به جهان کوتّه ست ولیک
این« آدمی »,باز, دلخوشِ دنیای قاتل است
در میزند, چه بناگه,   به خانه ای
« مرگ» است که درناگشوده,داخل است  

هر سالِ بودنِ خود , «آدمی » ولی
در فکر آخر ِسال وُمعدل است
از یاد برده بشر,  در خیال خویش
روحِ« اجل » به بردن ارواح ,شاغل است

من نیز, دفتر شعری گشوده ام
در دفتری که عشق ناله میزد
صد واژه ,اشک ,به گریانی قلم
گیسوی اندیشه های مرا , شانه میزند
در دفتر شعر وغزل گر نبوده« عشق »
بر دفتر محبت دل « خط باطل » است
در زخمه های قلم , خون چکان درد
گوئی دلم به عالم «بودن» مُعطّل است!!! 

زین راه عمر, نصیبم , اگر کم است
قلبم ولی به گذرها, مُحصل است
دل میبیرم روبسوی اندیشه های ناب
یارب مدد! که رحمت تو , رَحم عادل است   

ما پایِ عشق, سر به ره سُجده داده ایم
روح غزل ,به قصیده, به شعروشور
ای یاربِ  شیدا دلم ,بگو
آخر ,کجای سفر, میرسم به نور 


¤¤¤ فرزانه شیدا- 1388/اُسلُو - نروژ ¤¤¤