می بازمت به هیــچ , آری به هیـچ وهیـچ آنگه که قلب من سرشار عاشــــــقی ست
میگریمـــت به درد, آری به اشـــک ِسوز آنگــه که روح من , آبــــی تر از تو بود !! در قطره ها ببین , این قطره های اشک
صادقترین سکوت ، در حرف قطره بود !!!
میخواندمت به عشق , آنگه که راه تو همراه من نبود!!!
آگـه نشـــد دلــم , بار دگر ز غـم تکرار قصه بود ,این دم دوباره هـم !!!
آری بپــای دل , میســوزم وســکوت بغضی دوباره داشت , در خلوت وجود !
آخـر چه گویـمت ؟؟! میترسـم از نگاه شاید که چشم من , خواند ترا به آه!!!
میترسم از کلام , از واژه های درد ترسم بســـوزیم , ترسم بســوزمت ... غمـــگین تر از دلـم , امشب کسی نبود آری دوباره عشق , ( من را زمن ربود ) !
گفتی که راز توست , این عشق آتشین آه ای خدا ... خدااا , اشک مرا ببــین
کردم گنه . مگر , در شور عاشقی جز راز عاشقی , چیزی زمن نبود !!!
در آشیان شعر , در کُنج خلوتم آغوش شعر من , شد تکیه گاه من
با من کسی نبود , جز واژه و قلم خلوت چه خلوتی , سرشار درد وغم
اما به خــلوتم , گه دل نفــس کشـید گه شور گریه ها , نقشی دگر کشـید
شــد حامی دلم , هر واژه در سکوت میراث من ز دهر , جز خلوتی نبود!
اُنســـی شــبانه بود , در کنج خــلوتم از چه زدی ,چرا ؟ ,این خــلوتم بهم؟
می بازمــت کنون , درمانده , بیــقرار میـــمیرم از درون , در عین انــتظار
میســـوزم از درون , اما به آشکار !! روحم هــــلاک غم ,در آتش وشرار
اشــکم بپـــای تو , آری برو ... برو بی یک نگه به پشت در راه خود برو !
میگریمت کنون , درمرزی از جنون میخواهمت ز دل ,در چشم پر ز خون
میگویــمت ترا , در اوج عاشـقی آبی عشـــق من َ پـــرواز من توئی
اما قفس مرا در بست وساده گفت از خلوت قفـــس جائی دگر مرو
اینجا حریم توست ,تنهائی و قلم شعرت بخوان به عشق, دنیا بهم مزن
اشــکم بپــای تو ,آری برو ... برو اینک که با خلوص دل دل داده ام بتو آری..برو...برو
فرزانه شیدا
دی ماه26 1385 |