شور شیدائی -اشعار Farzaneh Sheida

اشعار فرزانه شیدا - fsheida-f.sh

شور شیدائی -اشعار Farzaneh Sheida

اشعار فرزانه شیدا - fsheida-f.sh

همیشه اونکاری رو انجام بده که دلت میگه درسته

 

 

 

 عزیز من همیشه اونکاری رو انجام بده که دلت میگه درسته  !

واجازه نده کسی بهت بگه چی باش کی باش چه جوری باش 

 فقط خودت باش همین کافیه  

وهمونطور که میدونید 

هویت شما , شخصیت شما , باید ملاک اولیه 

 برای خود شما باشه  !

وگرنه داستان ملانصرالدین وخرش وبچه اش در راه بازار  

که اخر معلوم نشد که ازدید مردم  

کدوم باید سوار خر بشن بچه یا ملا یا  

اصلا مزایای خر در سفر چیست ؟!! 

هم مجدد تکرار میشه !!
 

حرف مردم با دیدگاهای مختلف  

نباید ملاک اعمال شخصی ما باشه  

مگه منطقش قوی تراز منطق خودمون باشه  

ودرعین حال
بتونه مارو قانع کنه آنچه کردیم اشتباهه  

وحق اینوسط حرف اول رو بزنه  

 

در زمینه شعر وزندگی هم ما نباید اجازه بدیم دیگران مارو از  

مسیری که هدف ماست دور کنن 

 

 تمام بزرگان دنیا معتقدند شما وقتی نیاز به تائید داری  

که بخودت شک داشته باشی 

 وگرنه نیازی نیست کسی در انجام کاری شمارو تائید کنه  

اگر مطمئن باشی کارت درسته وایرادی درکارت نیست  

 

گرفتن ایراد  

کاریه که براحتی انجام میشه اگر هدف ایرادگیری باشه
اونچه اصل ومرکز عمل وفکر باید قرار بگیره  

اینه که هدف من تو او ما شما ایشان چیست
 

وازخودت اول واخر بپرس
من برای چی اصلا شعرمیگم 


اگر جواب قانع کننده ای برای خودت داشتی 


لزومی به تایئدیه دیگران نیست حتی اگه مجوز چاپ هم به ادم ندن.

و چنانچه اجازه بدیم دیگران جای ما فکر کنن اونوقته  

که خودمون گم میشیم واینکه چی هستیم وکی هستیم 
 کاملامحو میشه
درامیال وخواسته های دیگران  


من دفتر شعرمو حاضرم توی صندوقچه مادربزرگ خدا بیامرزم  

بزارم خاک بخوره 

 تا اجازه بدم بهم بگن 

 چه جوربنویس کِی بنویس  

چی بنویس یا چقدر بنویس 


امید موفق باشید وشادکام

  

 

(می* دراین ویرانه سامان میزنیم

 

لیک با ( قلبی *) ز ایـران میزنیم!

 

درخرابات   دل   وامانده ای

 

" سازی"  از ، قلب پریشان  میزنیم

 

روی دلداران زیبا را تو جوئی  در بهشت

 

ما کنار جوی آبی  ،(می*)   به باران میزنیم 


" عاقبت" کی خواهد آمد ، (عاقبت جویان ) شویم 

 

ما  "  می"    خود را " کنون "در این گلستان میزنیم!

 

نزد " یاران  "  صحبت از عرفان  و  مّی جانا نکن

 

گرچه  درخلوتگه خود( مّی ) فراوان  میزنیم    !

 

فرزانه شیدا 

 

ترجمه ی متن داخل عکس در پست بعدی.ف.شیدا

 

عصیانی درسکوت!! سروده ی فرزانه شیدا

 

آه او....آری او...
 

که نشسته بر صندلی جوانی، 
 

پیری را نقشه می کشید!!!...

 

آنگاه که دستها درکمد
 

بدنبال پای رفتن می گشت!

 

وچمدان کلید خویش را،
 

گم کرده بود!
... 


سماور زندگی ...اما،
 

 غلغل جوشان خویش را
 

به غرغری تبدیل کرده بود ...
 

که آزارم میداد...
... 


زمانی که فریزرغم
 

احساسم را میلرزاند...

 

... 

 

... وتنها صدا... 
 

صدای کشو آشپرخانه بود
 

درمیان دستهای سرگردانم
 

که قاشق چنگالهای نقره ای را...
 

جابجا میکرد،
 

....در غروبفامِ ِ  آرام ِ روبه شب !
 

...
 

وفنجان قهوه روی میز...
 

فال قهوه ی زندگی رانقش میزد ...
 

باز هم...بازهم
 

 با هزار، جاده ی رفتن!!! 

 

....    

ومن هنوز ... هنوز... 

 

آب میدادم باغچه ای را...
 

که سبز نمیشد...مگر به علفهای هرز!! 

.... 

 

وبر برگ ِ کاهی زندگی...
 

جوهرِ ( آرزو )را...
 

 پخش میکردم...آنگاه که عشق را ،
 

بس بی ثمر ...آری بی ثمر
 

... مینگاشتم!!!!
 

...
 

نمیدانم..نه نمیدانم...  

 

گوش بر پرده ای فرا دهم
 

که درباد عصیان را، التماس میکند
 

...
 

یا برنگاه آینه خیره شوم ...
 

که سکوت را می گوید!
...
 

معنا را ازمن مپرس...!
 

من هیچ نمیدانم!
 

من هیچ نمیخواهم، که بدانم!

 

وهنوز...هنوز باغچه ای را آب میدهم
 

که میدانم سبز نمیشود
 

مگر به علفهای هرز !!!
...
 

ونگاهم آبی آسمانی را
 

میکاود...
 

که میدانستم روزی برایش 
 

بسیار خواهم گریست ...
 

و بسیار گریستم...
 

این روزها!!!...

 

۲۷ بهمن ۱۳۸۵ 

فرزانه شیدا/ ف.شیدا  

 Farzaneh Sheida-fsheida