پیمانه ای ساقی بده ، تا من شفای دل کنم
این قلب افسون گشته را ، از هجر او غافل کنم
جامی بده مّی را بریز، امشب تو سر مستم بکن
غافل مرا از خویشتن ، وز آنچه که هستم بکن
جامم شده خالی ز مّی ، پیمانه ام گشته تهّی
پرکن قدّح ساقی که من، در آسمان یابم رهی
پیمانه ام را مَشکنی ! مّی را مریزی بر زمین!
زیرا به قلب عاشقم ... مرحم ندارم غیر ازاین!!!
مستم ولی افسرده ام ، با غصه مّی را خورده ام
از فرط مستی ساقیا ، از یاد خود را برده ام
اما فراموشم نشد، درد جدائی ساقیا !!!
با جام لبریز از شراب ، آرام سوی من بیا
پیمانه ام را مشکنی،مّی را مریزی بر زمین
زیرا به قلب عاشقم، مرحم ندارم غیرازاین!!!!
....
هرچند لبریزم ز مّی ، اما تو پرکن جام من
مستی بده بر جان من، بر این دل ناکام من!!!!
خالی شده تنُگ شراب...یک تنُگ دیگر هم بیآر
خواهم ز مستی جان دهم ...راهی شوم بر آن دیار!!!
پیمانه ام را مشکنی،مّی را مریزی بر زمین
زیرا به قلب عاشقم، مرحم ندارم غیر ازاین!!!!
۱۳۶۱/۱۲/۲- اسفند ماه
سروده ی _ فرزانه شیدا